روزگاران

کامل ترین مرجع دانلود فیلم های طنز بابک نهرین|جذاب ترین مطالب|تصاویرجالب وگوناگون|آپدیت روزانه نود32 nod32|اس ام اس وپیامک های جدید|عکس های بازیگران ایرانی وخارجی|دانلود فیلم و آهنگ جدید

روزگاران

کامل ترین مرجع دانلود فیلم های طنز بابک نهرین|جذاب ترین مطالب|تصاویرجالب وگوناگون|آپدیت روزانه نود32 nod32|اس ام اس وپیامک های جدید|عکس های بازیگران ایرانی وخارجی|دانلود فیلم و آهنگ جدید

دعای مبارک اللهم ادخل علی اهل القبور السرور......

اللهم أدخل على أهل القبور السرور

   اللهم أغن کل فقیر

اللهم أشبع کل جائع    

  اللهم اکس کل عریان
اللهم اقض دین کل مدین 
اللهم فرج عن کل مکروب
اللهم رد کل غریب
اللهم فک کل أسیر
اللهم أصلح کل فاسد من امور المسلمین
اللهم اشف کل مریض
اللهم سد فقرنا بغناک
اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک
اللهم اقض عنا الدین
وأغننا من الفقر
إنک على کل شئ قدیر

تــــــــرجــمـه

خدایا بر تمامی درگذشتگان مغفرت وشادی فرست

خدایا تمامی نادارها را دارا گردان

خدایا تمامی گرسنگان را سیر گردان

خدایا تمامی پابرهنگان را لباس و پوشش مناسب عطا فرما

خدایا وام تمامی وام داران را ادا کن

خدایا سختی تمامی گرفتاران را گشایشی عنایت کن

خدایا تمامی مهجوران را به موطنشان برگردان

خدایا تمامی اسیران را آزادی عطاکن

خدایا امور مختل شده مسلماناان را اصلاح فرما

خدایا تمامی بیماران را شفا و عافیت عطا فرما

خدایا ناداری ما را با دارایی خودت تکمیل کن

خدایا حالات بد ما را به حال خوب تغییر ده

خدایا دین و وام ما ادا فرما و ناداری ما را به داری تبدیل کن

که تو به هر کار قادر و توانایی

یه ترفند بسیار ساده اما شیرین

جالبه به امتحانش می ارزه به سایتی که میخواهید تصاویرش به پرواز درآیند رفته و پس از باز شده کامل سایت این کد ور تو آدرس بار کپی پیست کنید  

  

javascript:R=0; x1=.1; y1=.05; x2=.25; y2=.24; x3=1.6; y3=.24; x4=300; y4=200; x5=300; y5=200; DI=document.images; DIL=DI.length; function A(){for(i=0; i-DIL; i++){DIS=DI[ i ].style; DIS.position='absolute'; DIS.left=Math.sin(R*x1+i*x2+x3)*x4+x5; DIS.top=Math.cos(R*y1+i*y2+y3)*y4+y5}R++}setInterval('A()',5); void(0); 

پانزده مورد از اولین‌‌‌‌‌های اینترنت!

پانزده مورد از اولین‌‌‌‌‌های اینترنت!

در این پست ۱۵ تا از خارق العاده ترین اولین های اینترنت معرفی می شود...

ادامه مطلب ...

زمزمه های دلتنگی یه جیرجیرک عاشق

الهی من او را می خواهم.....

الهی من او را می خواهم

شانه های مهربانش را

برای آواز خواندن

دستان کوچکش را

برای مهر ورزیدن

برای پاک کردن اشکهایی

که فرو ریزد به رخسارم

الهی من او را می خواهم

مهربانم را می خواهم

هم او که آموخت به من

تمنا و طلب عشق را

بی پروایی در عشق را

هم او که هدیه نخستین اش

بوسه بر روی ماه تو بود (1)

هم او که طلب کرد

بوسیدن روی ماه تو را (2)

الهی ....

الهی باز من بیقرارم

شب از نیمه گذشت و من بیدارم

خون دل میرود از دیده خونبارم

کو نسیمی زعنایت که کند آرامم

بیا که بی تو نیست رنگ و رویی به رخسارم

الهی من مجنون آن شه مه پرورم

من دلداده آن شه مه پیکرم

من او را می خواهم

من او را می خوانم

هم او که نادیده می بیند

هم او که ننوشته می خواند

هم او که ذکر نامش

شفای جان بیمار من است

هم او که نگاه مهربانش

مرحم دل مسکین من است

الهی من او را می خواهم

من او را می خوانم

من او را می خوانم

............

1- اشاره به کتاب روی ماه خداوند را ببوس اثر مصطفی مستور

2- اشاره به این عبارت که ای مهربان هر وقت فاصله ات با خدا به صفر رسید از طرف من روی ماه خداوند را ببوس  


من خسته ام از گشودن درهای بی دلیل .....

او اینجاست
جیرجیرکت را میگویم
او با تو میماند
و تا ابد برای تو میخواند
آری
او دیگر پیش تو میماند
سلامش خداحافظی در پی ندارد
اعتبار سلامش ابدی است
عشق او فقط خواندن است
خواندن برای شه خوبش
او آواز دلتنگیش را سر میدهد
در همه حال
اوروز و شب نمیداند
او شانه های شه خود را
برای آواز خواندن دوست دارد
جیرجیرکان عاشق همه اینگونه اند
او شعر نمیگوید
فقط نغمه دلتنگیش را سر میدهد
او شب نیز شه خود را
از خواب ناز بیدارش میکند
تا برایش بخواند
جز او نمیداند
جز برای او نمیخواند
همه جا بدنبال رد پای اوست
همه چیز را برای او میخواهد
و فقط برای او میخواند
جیرجیرکان عاشق همه اینگونه اند ....


جیرجیرکان عاشق همه اینگونه اند....

در می‌زنند

کسی

کسانی

که تنهایی‌شان بر دوش و

فراخ حوصله‌شان تنگ.

من خسته‌ام،

لبالب از میل عمیق فرو شدن در خویش

در می‌زنند

کسی

کسانی

.......

کلید قفلهای جهان را

به آبهای رفته سپردم

من خسته‌ام از گشودن درهای بی‌دلیل

از دیدن و

شنیدن و

گفتن

                                                 و اماپاسخ جیرجیرک

در زد کسی
که تنهاییش بردوش

و فراخ حوصله اش تنگ بود
خسته تر از  او نبود
ولی مگر تو تنهاییت را

بر دوش نمیکشی؟
مگر فراخ حوصله ات تنگ نیست ؟
نه اینکه خسته نیستی؟؟!!
رها کن افسانه فرو رفتن در خویش را
بس است دیگر
در زد کسی
تا دست یابیم بر کلید قفلهای جهان
تا باز کنیم قفلهای بسته را
دست یافتن بر این کلیدها
 گشودن این درهای بسته
 شکستن این طلسم های سخت

 بی دلیل نیست
ما از نگفتن و نشنیدن و ندیدن خسته ایم 
 

چرا دختران به خواستگاری پسران می روند!!

بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت:راستش توی تاکسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدم همانی است که تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم.دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.

ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.

پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟

-دانشجو هستند.

- می دانم دانشجو هستند.شغلشان چیست؟

-ما هم شغلشان را عرض کردیم.

- یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.

-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند:

به اندازه ی هیکلشان پول می دهند.

-پس بیکار هستند.

- اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است.قرار است مهندش شوند

پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم.بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.

عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند.فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری.

پدر دختر گفت:و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سکه طلا. . .

تا اسم«هزار تا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد که برود؛اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که: بابا هزار تا سکه که چیزی نیست؛ مهریه را کی داده کی گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:میل خودتان است.اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر.

بابام گفت:نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.

- اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟

بابام که دیگر حسابی کفری شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم کمربندم را سفت کنم، شما امرتان را بفرمایید.

پدر دختر گفت:بله، هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه...

بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد که فرقی نمی کند.هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر.

و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم!

پدر دختر گفت:بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج.مبارک است ان شاء الله

بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارک است؟مگر در دنیا فقط همین یک دختر است.و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم،کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.

مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی کرد که فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد.بعداً یک فکری بکنند.

پدر دختر گفت:و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد...

بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه.وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد:به اضافه وسایل چوبی منزل.

بابام حرف او را قطع کرد.منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟

پدر دختر با اوقات تلخی گفت:نخیر، کمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است.

بابام گفت:ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد.ناهارش را هم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.

پدر دختر گفت:ولی این ها باید باشد،اگر نباشد، کلاس ما زیر سؤال می رود.

و بعد از کمی گفتمان و فحشمان، کفش های ما رفت وسط کوچه.

دوباره عمه خانم دست به کار شد.انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند؛و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.

بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بکشد و سنگ تمام بگذارد تا بلکه گوشه ای از کلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود که تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهیزیه... !

پدر دختر حرف او را قطع کرد و گفت:البته باید عرض کنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست.

بابام گفت:اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما که نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟

- شیربها که ربطی به جهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شیره ی جانش را به کام دختری ریخته که می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.بابام گفت:خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید.مگر خانمتان شیر نارگیل و شیرکاکائو به دخترتان داده که پولش دو میلیون تومان شده است؟!

پدر دختر گفت: دختر ما کلفت هم می خواهد.

بابام گفت:چه بهتر.یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.

- نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد.دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند.

- حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند؟

مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان؟کفش های ما طبق معمول وسط کوچه!!!

در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسی باید آبرومند باشد.اولاً، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یک باشگاه مجهز و عالی.

بابا گفت:مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم؟

کفش ها طبق معمول وسط کوچه!!!

دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم.

بابای دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد برای دختر ما یک خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد.

بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می کنم.یک اتاق و یک آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یک واحد کامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داریم، نمی شود یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس کنید دیگر، این کارها چیست؟مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلوایش می کنید؟از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم.اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید؟

این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.

و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم.

یک سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم.یک روز صبح، وقتی در را باز کردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد که پشت در ایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت.با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند.کمی که دقت کردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.

پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم که چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ما منتظرتان بودیم.

من که خیلی تعجب کرده بودم، گفتم:ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم.خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم.

پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .کدام بریز و بپاش؟. . . یک حرفی بود زده شد، رفت پی کارش.توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا ان شاء الله کی خدمت برسیم،داماد گُلم؟

من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید،گفتم:آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .

-ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد.دانشجویی خودش بهترین شغل است.من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است.

-آخه هزار تا سکه هم. . .

- ی بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید.من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود.

ولی دو دانگ خانه. . .

پدر عروس:بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم.

-سفر حج هم. . .

- راستی خوب شد یادم انداختید.اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.

-دو میلیون تومان شیربها هم که. . .

- چی؟من گفتم دو میلیون تومان؟من غلط کردم.من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم.

-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . .

- ای بابا. . . خانم من کلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود.مهمان ما باشید

- در مورد جهیزیه گفتید. . .

-گفتم که. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام.بیایید ببینید.اگر کم بود، بگویید باز هم بخرم.

- اما قضیه ی آن کلفت. . .

- آی قربون دهنت. . . دختر من کلفت شماست.خودم هم که نوکر شما هستم، داماد عزیزم!. . . خوش تیپ من!. . . جیگر!. . . باحال!. . .

وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم.با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است.من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت کنم.اما. . .

پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت:دیگر اما ندارد. . . مبارک است ان شاء الله.

گفتم:اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد.

تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند.پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد.مرا که دید لبخندی زد و گفت: وقتی که از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم.

با لبخند گفتم:چشم عزیزم  حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟

- نه، فقط  خیلی مواظب  خودت باش.

- تو هم همین طور.

خانمم رفت پایین، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم: ببخشید من کلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ.

و راه افتادم به طرف دانشگاه 

منبع : http://avaye-baran.blogfa.com/

تقدیم به .....

عاشق شدن فایده نداره

(با صدای جهان)

دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن
فایده نداره نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی
خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن
فایده نداره نداره
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر میشی و خبر نداری
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر میشی و خبر نداری
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی
خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دوین
فایده نداره نداره
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر میشی و خبر نداری
ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر میشی و خبر نداری
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی
خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دویدن
فایده نداره نداره

بشنوید


سلطان قلبها
 (با صدای عارف)

یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هرجا هرجا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر یار دیگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا ای یار زیبا

 بشنوید


جان مریم 

(با صدای محمد نوری)

وای گل سرخ سفیدم کی می آیی

بنفشه برگ بیدم کی می آیی

تو گفتی گل در آید من می یایم

وای گل عالم تموم شد کی می یایی

جان مریم چشماتو وا کن منو صذا کن

شد هوا سفید، در اومد خورشید

وقت اون رسید، که بریم به صحرا

وای نازنین مریم

جان مریم چشماتو وا کن منو صدا کن

بشیم روونه، بریم از خونه، شونه به شونه، به یاد اون روزا

وای نازنین مریم، وای نازنین مریم، وای نازنین مریم

باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم

ای کاش می خوابیدم، تو رو خواب می دیدم

خوشه غم، توی دلم، زده جوونه

دونه به دونه، دل نمی دونه، چه کنه با این غم

وای نازنین مریم، وای نازنین مریم، وای نازنین مریم

بیا رسید وقت درو، مال منی از پیشم نرو

بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندما رو

بیا رسید وقت درو، مال منی از پیشم نرو

بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندما رو

بیا بیا نازنین مریم..

بشنوید


مرغ سحر

(با صدای شجریان

مرغ سحر ناله سر کن ................ داغ مرا تازه تر کن!

زآه شرر بار ، این قفس را ............ برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه این خاک توده را .. پر شرر کن !

 

ظلم ظالم ، جور صیاد .................... آشیانم داده بر باد

ای خدا ، ای فلک ، ای طبیعت .......... شام تاریک ما را سحر کن

 

نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است

.................. این قفس چون دلم تنگ و تار است ..................

شعله فکن در قفس ای آه آتشین ..... دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این ... بیشتر کن ، بیشتر کن ، بیشتر کن

مرغ بی دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر کن ، مختصر کن

><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><><>< 

بند دوم:

عمر حقیقت به سر شد ................. عهد و وفا بی اثر شد

ناله عاشق ، ناز معشوق ............... هر دو دروغ و بی ثمر شد

راسته و مهر و محبت فسانه شد ..... قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی ، وطن و دین بهانه شد .. دیده تر کن!

 

جور مالک ، ظلم ارباب ................... زارع از غم گشته بی تاب

ساغر اغنیا پر می ناب .................. جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ ناله سر کن ................. از مساوات صرف نظر کن

 

ساقی گلچهره بده آب آتشین ........ پرده دلکش بزن ای یار دلنشین

........................ ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین ........................

کز غم تو ، سینه من ...................پر شرر شد ، پر شرر شد

بشنوید


خواهم که بر زلفت

(با صدای شجریان)

خواهم که بر زلفت ، زلفت ، زلفت
هر دم زنم شانه ، هر دم زنم شانه ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت ، رویت ، رویت
هر دم کشم وسمه ، هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست دیوانه دیوانه ، دیوانه دیوانه
یه شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد روح و روان ما شد

خواهم که بر چشمت ، چشمت ، چشمت
هر دم کشم سرمه ، هر دم کشم سرمه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم که بر رویت ، رویت ، رویت
هر دم زنم بوسه ، هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست جانانه جانانه ، جانانه جانانه

یک شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد روح و روان ما شد

بشنوید


 مرا عاشقی شیدا

(با صدای بنان)

مرا عاشقی شیدا                     ~  فارغ از دنیا
توکردی، تو کردی
مرا عاقبت رسوا                    ~  مست و بی پروا
تو کردی، تو کردی
نداند کس، جانا،چه کردی         ~  چه ها کردی با ما چه کردی
دوچشمم چو دریا، در افشان      ~ گهر زا تو کردی، تو کردی روان از چشم ما، گهرها دریاها، تو کردی، تو کردی
نه یک دم از جورت فغان کردم   ~  نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی        ~  غباری در شام سیاهی
اگر مهری رخشد تو آن مهری    ~  اگر ماهی تابد، تو آن ماهی
اگر هستی پاید، تو هستی          ~  اگر بودی باید تو بودی
بی لطف و صفا، باشد به خدا، بی تو هستی ها
از دیدارت، از رخسارت، ای جان بینم، سرمستی ها


بشنوید

نامه سرگشاده سید حسام الدین سراج .....

خواننده برجسته موسیقی اصیل ایرانی ، از وضعیت فرهنگی کشور به شدت انتقاد کرد

 

سید حسام الدین سراج که قرار بود در پانزده شهریور جاری در تهران توسط گروه بیدل به اجرای موسیقی بپردازد به دلایلی این اجرا را لغو کرد .

دلیل لغو شدن این مراسم که تنها سه روز مانده به اجرا توسط دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز صادر شده بود ، عدم امکان تبلیغ و اجرا در شرایط سخت عنوان شده است .

سراج در نامه ای شدیداللحن که در تاریخ دوازده شهریور به نگارش درآمده و هم اینک در اختیار رسانه ها قرار گرفته ، مسوولین موسیقی کشور را خطاب قرار داده و نوشته است

متن کامل نامه :

 

هوالعزیز

 

سخنی بامردم

 

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است

چون ازاین قصه ننالیم وچرانخروشیم؟

حافظ این حال عجب باکه توان گفت که ما

بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

 

امروز(12/6/85) پس ازیک ماه تردید وبلاتکلیفی ،دفترموسیقی وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی برای کنسرت موسیقی بنده وگروه بیدل،مجوز صادرکرد!واین درحالی ست که سه روزبیشتر به تاریخ برگزاری کنسرت نمانده است!!!

 

قریب به سه سال است که به انحاء مختلف با قراردادن شرایط صعب واما واگرهای ویژه توسط اماکن ذی ربط ،این اجرابه تعویق افتاده وامسال که برگزار کننده ،از اوائل مرداد ماه تلاش خود رابرای برگزاری کنسرت آغاز نموده پس ازطی هفت خوان ، و بعد بیش از یک ماه تاخیر و تردید ، مجوز به نحوی صادر می شود تا بدون اطلاع رسانی وتبلیغ مردمی،چون " نوشداروی بعدازمرگ سهراب " باشد.

 

چند ماه پیش، زمان برگزاری مسابقات جام جهانی فوتبال،درتهران،ازرادیو شنیدم:"حسام الدین سراج وگروه بیدل وسه گروه موسیقی پاپ ،هم اکنون درآلمان هستند ودر کنار رود ماین ازشعب رودخانه ی راین ، طی شب های متوالی به اجرای موسیقی خواهند پرداخت. دو نکه مهم برایم تعجب برانگیزبود؛ یکی خلط مبحث موسیقی پاپ وموسیقی ایرانی ودوم این که من درآن واحد می توانستم در دونقطه برروی کره ی زمین حضور داشته باشم !خرقه ی زهد را باور کنم یا دم خروس سالوس را؟!

 

در این خرقه بسی آلودگی هست

خوشا وقت قبای می فروشان

بیا وز غبن این سالوسیان بین

صراحی خون دل وبربط خروشان

 

افتخار من این است که با همه ی بی بضاعتیم درعالم هنراما،منادی حرف بزرگانی بوده ام که سر برآستانه ی میخانه ی معرفت سوده اند ودر مستی وراستی ،خدمتگزارودستگیر مردم بوده اند اما  گویی در چشم برخی این شیوه حقیر افتاده است.

 

مکن به چشم حقارت نگاه درمن مست

که نیست معصیت وزهد بی مشیت او

برآستانه ی میخانه گر سری بینی

مزن به پای که معلوم نیست نیت او

 

از یک سو مانع تراشی وسنگ اندازی واز سوی دیگرتجلیل های ظاهری از فرهنگ وهنر.

خدایش بیامرزاد استاد تاج اصفهانی را.درمجلسی به همراه دو یار وفادارش_استادکسایی واستادشهناز _این بیت رادر گلایه ازدون صفتی های روزگار خوانده بود:

 

تاجم نمی فرستی تیغم به سر مزن

مرهم نمی گذاری زخم دگر مزن

 

آیا هنرمند حق ندارد با مردم آن گونه که به نور حقیقت نزدیک تر است ،سخن بگوید وحتما می بایست سازمان های مدعی وادارات واماکن ذی ربط ،چون محتسبی از هنرمندحساب بکشندو بین او ومردم حائل ایجادکننده وتنهابه دستورومجوز آنان مردم حق داشته باشندبه پیام هنر گوش بسپارندولاغیر؟!

 

این مطلب رابه حضور اهل زهد منهای معرفت عرض کنم که موسیقی سنتی ایران از دیر باز پیوند عمیق با حکمت و معرفت داشته است وهم از این روست که ردیف موسیقی ایرانی با اشعار عرفا وبزرگان این مرز وبوم ،تبیین وتدوین می شود .

 

این نگرش وعملکرد برخلاف جریان فرهنگ ایرانی که همانا صبغه ی سنتی وگاه قدسی دارد ،نه تنها خدمتی به ساحت دین ونظام اسلامی نیست بلکه آتشی درخرمن دین خواهد انداخت که دیر یا زود درخرقه ی پشمینه ی زهد فروشان نیز در خواهد افتاد .

 

آتش زهد وریاخرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو

 

آیا تابه حال با خود اندیشیده اید که: چرادرچنددههِ ی اخیر،جوانان به سوی فرهنگ غربی ،گرایش بیشتری پیداکرده اند؟

وچه قدر از این گرایش  مرهون تلاش های فرهنگی کارناشناسان ومانع تراشی های مدعیان بوده است؟

وچرابرخی اهل هنر به دلایل گوناگون حساب خود رااز حساب دین جدا کرده اند؟ وچرابازار سالوس وریا گرم تر از بازار صدق وصفا شده است؟

 

کردار اهل صومعه ام کرد می پرست

این دود بین که نامه ی من شد سیاه از او

 

در شهر های بزرگ کشور های دیگر ،که خود را ملزم به حمایت از فرهنگ وهنر می دانندنه مفتخر به مقابله با آن،سالن های آمفی تئاتر وکنسرت هال های چند هزار نفره به وفور وجود دارد واز آن ها در جهت برگزاری کنسرت های موسیقی وبرنامه های فرهنگی وهنری برای رشد وتعالی مردم وفرهنگ وهنر کشور خود بهره می برند.

 

اما امروزپس از گذشت بیست وهشت سال از انقلاب اسلامی و حاکمیت جمهوری اسلامی ،هنوز تنها سالن استانداردتهران برای برگزاری کنسرت موسیقی،  تالار وحدت است که گنجایش آن فقط 800 نفر است وبرای کنسرت های موسیقی با ظرفیت بیشتر می بایست از سالن های ورزشی یا زمین چمن کاخ موزه ها تنها درسه ماه تابستان استفاده کرد البته اگر رای مدیران برآن تحقق گیرد.

 

یاد درد دل رندانه ی آن فقیر صاحبدل می افتم که گفت:

 

گربدی پیه وپیاز وهیمه ی همسایگان

پی پیازی می زدیم امشب اگر نان داشتیم

 

باتوجه به این که تهران امروز نزدیک به 20%جمعیت ایران را درخود جای داده است ،تغذیه فرهنگی ،هنری این اجتماع ،منوط به وجود آمفی تئاتر های بزرگ وبابرنامه ریزی هنری ،فرهنگی مطلوب است .

 

امیدوارم خداوند به مسؤولان توفیق توجه به این امر خطیر را عنایت فرماید.

و باز امید آن دارم که خداوند توفیق عاشقانه نگریستن به امور و دلسوزی به حال مردم را عنایت کند تا دیگر بین هنر ودین (وبه ویژه موسیقی ومذهب)این دیوار موهوم واین مرزبندی جاهلانه باقی نماند.وهنرواره جای هنر را نگیرد وخزف با پوشش مزورانه ی دینی جایگزین صدف نشود وحقیقت امر آن گونه که هست برای مردم تبیین شود.

 

حقیقت آن نوری ست که دردل نقش می بندد ،نه آنچه برپایه ی عقل ظاهر وبرهان ناقص صورت می پذیرد که فرموده اند: العلم نوریقذفه الله فی قلب من یشاء.

پس منع مردم وهنرمند از استقبال واشتغال به هنر که موسیقی هم شاخه یی از آن است ،مورد قبول خداوند گار هنر وزیبایی نیست.

 

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

من آن کنم که خداوندگار فرماید

 

سید حسام الدین سراج